دسته
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 228212
تعداد نوشته ها : 59
تعداد نظرات : 3
Rss
طراح قالب
موسسه تبیان

شهید مصطفی طالبی به روایت همسر شهید
نویسنده: مرجان فولادوند

موضوع: زندگی و سیره شهید مصطفی طالبی به روایت همسر شهید

ناشر: روایت فتح

تاریخ نشر: 1385

شمارگان : 5500

آدرس: تهران- میدان فردوسی – خیابان شهید سپهبد قرنی- موسسه روایت فتح.

 چکیده:

 اینک شوکران2 از سری آثار  خاص شهدای شیمیایی است.

 مجموعه اینک شوکران 2؛ شرح زندگی و معرفی شهید مصطفی طالبی از زبان همسرش:

مصطفی طالبی و مژگان کشاورزیان اهل شهرستان ملایر در استان همدان بودند.

مصطفی جوانی مومن و ساده زیست از طبقه متوسط جامعه و مژگان دختر با استعداد، باهوش و اهل مطالعه از یک خانواده متمول از مالکین بزرگ زمین در شهرستان ملایر.

آن دو از جوانان نسل اول انقلاب بودند. هر دو کتابهای دکتر شریعتی و شهید مطهری را می خواندند.

 مژگان در کلاس های آمادگی نظامی در بسیج شرکت می کرد و آقای طالبی مربی نظامی بود.

مصطفی برای اولین بار در سال 1359 سپاه ملایر را به همراه جمعی از دوستانش تشکیل داد.

در همین روزها؛ خواستگار  زیادی برای مژگان می آمد. آقای دکتر، مهندس، تحصیل کرده خارج از کشور  و پسر فلان زمین دار بزرگ.

یکی از همکلاسی های بسیج به مژگان خبر داد که آقا مصطفی قصد ازدواج دارد و شما را می خواهد.

تکرار این حرفها در روزهای آینده مژگان را به فکر فرو برد، فکری دلربا که دیگر از سرش بیرون نرفت.

طالبی، پاسداری بود با ویژگی های خاص اخلاقی.

او در اولین جلسه و صحبت های اولیه آینده مژگان را مثل آئینه جلوی رویش گذاشت:

زندگی با من سخت است. من از فردای خودم خبر ندارم.جانم کف دستم است. معلوم نیست امروز بروم یا فردا. شاید رفتم و ناقص برگشتم، شاید اصلاً برنگشتم. من نه پول دارم، نه خانه، نه حتی امیدواری که بعدها بتوانم آنها را به دست بیاورم، نه اینکه نتوانم، دنبال چیز دیگری ام. گمان می کنم با همه این ها آدمها با هم بهتر رشد می کنند. بهتر بالا می روند.

مژگان بعد ها گفته بود: حرفهای مصطفی به جای ترساندن من، اصرارم را بیشتر کرد. مصطفی خیلی چیزها داشت. او همان چیزی را داشت که من می خواستم چیزی که دنبالش بودم.

گفتم: از بی پولی نمی ترسم، خودم اصرار کردم، بالاخره در غروب نهم خرداد سال 1359 مانتوی مدرسه ام را پوشیدم. چادر سفید مصطفی را سر کردم . سر سفره عقد نشستم و شدم «خانم طالبی».

سه ماه از ازدواج آنها گذشته بود و در یکی از منازل قدیمی در عمارت بزرگ پدری مژگان زندگی می کردند؛ زندگی مشترک مژگان درست بر عکس زندگی در خانه پدر بود.

اینجا سرشار از سادگی و بدون مستخدم و تجمل و آنجا نعمت بسیار، زندگی اشرافی ملوکانه.

مژگان خودش و زندگی بی آلایش مصطفی را انتخاب کرد و تا آخر ماند. هرگز از او و آرمانش دور نشد، نبرید و کم نیاورد.

با آغاز جنگ تحمیلی مصطفی طالبی به جبهه رفت. او فرمانده گردان و مسئوول محورهای عملیاتی بود و در تمام سالهای دفاع مقدس خود را صرف انجام وظیفه اش نمود.

او بارها ترکش خورد، چندین عمل جراحی پا، قفسه سینه ، سر و مهم تر از همه شیمیایی شد.

گاز خردل ریه های مصطفی را آلوده کرده بود.

همسر و فرزندان شهید طالبی در طول جنگ چندین بار به تهران، کرج، همدان و اهواز نقل مکان نمودند.

عدم حضور مستمر پدر در خانواده و مشکلات مخلتف دیگر، صدمات جسمی و روحی بسیاری را به خانواده تحمیل می نمود. اما استقامت در مسیری که آنها بدان اعتقاد داشتند لذتی داشت که هرگز امنیت و آسودگی نداشت.

جنگ تمام شد. اما مصطفی یک نظامی بود و باید به خدمت ادامه می داد. دوری از همسر و فرزندان وجود داشت، اما آنها پس از سالها به یک آرامش نسبی رسیده بودند.

آثار مجروحیت شیمیایی خود را نشان داد. خونریزی ریه، سرفه های خشک و .......

شمع وجود پدر به سرعت در حال آب شدن بود آنهم در مقابل دیدگان همسر و فرزندان.

مصطفی درد می کشید و در بستر افتاده بود، اما او یک سرباز سربلند بود و در خلوت رفتن را می خواست.

همسری  صبور و فداکار، پرستاری اش را می کرد و سرانجام در آخرین روز بهار سال 1373 مصطفی نیز به جمع آسمانی شهدا پیوست.

کتاب با زبانی شیوا و موجز به بیان حوداثی می پردازد که در یک خانواده پاسدار در جریان جنگ رخ می دهد و مقاومتی که آنها از خود نشان می دهند.

مشکلات عدیده ای که صحنه هایی از آن در کتاب به تصویر کشیده است، گاهی زن را دلتنگ می کند، اما او هرگز نسبت به راهی که شوهرش در آن وارد شده و هدفی که هر دو داشته اند، به شک و دو دلی نمی اندازد.

صبر و استقامت، اعتقاد، عشق به همسر از سوی زن و مجاهدت، پاکبازی، پاسداری و شرافت در وجود مرد در این قصه که نمود عینی دارد(مصطفی ومژگان) چهره دو قهرمان واقعی را نشان می دهد.

این قهرمان ها، در همین چند سال پیش زندگی مشترک داشته اند و یک قهرمان هنوز وجود فیزیکی دارد.

 این ها اسطوره و افسانه نیستند. کاملا عینی و ملموس اند.

 

پایان


X